سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای خاطره ها
 
قالب وبلاگ
[ یکشنبه 92/4/16 ] [ 5:42 عصر ] [ فرگل ] [ نظر ]

گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...

؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ...

گر کسی یکبار به تو خیانت کرد این اشتباه از اوست
اگر کسی دوبار به تو خیانت کرد این اشتباه از توست !
(شکسپیر)


خیانت همیشه در اوج اعتماد اتفاق می افتد .

( ناپلئون )

این روزها هوای مرا نداری ، خفه نمیشوی ؟ بی هوای من !

 


[ جمعه 92/4/14 ] [ 11:27 صبح ] [ فرگل ] [ نظر ]

تو را چه به فرهاد؟ یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی.

تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار…

من باورت می کنم ...

 وقتی یه آدم میگه:هیچ کس منو دوست نداره

منظورش از هیچ کسیک نفر بیشتر نیست....

همون یه نفری که برای اون همه کسه....

 


[ پنج شنبه 92/4/13 ] [ 12:30 عصر ] [ فرگل ] [ نظر ]

 



یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره
عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم
اینها را هم میشود خورد

این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی ره

...........................

یه روز یه ترکـــه میره جبهه
بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟
اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد

اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری

..........................

به یه ترکه خواست کتاب بنویسه
برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت
او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و ...، سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب یازده جلدی نوشت

این ترکه کسی نبود جز علامه امینی و آن کتاب نیز همان الغدیر بود

.........................

یه روز یه ترکه داشته ذکر میگفته
در وسط ذکر هنوز تمام نشده بود که یک حوری بهشتی با جامی در دست از سمت راست او می آید و جام شراب بهشتی را تعارف میکند
اما چون ذکر هنوز تمام نشده بود ترکه به حوری اعتنا نمیکنه
حوری از سمت چپ میآید ولی بازهم ترکه اعتنا نمیکنه و حواسش را جمع ذکر حقتعالی میکند
تا اینکه حوری از نظر ناپدید میشه و ترکه بالاخره ذکر خدا را همانگونه که استادش گفته بود کامل میکنه

این ترکه کسی نبود جز علامه طباطبایی

 

برگرفته از وبلاگ :fatemezahra716.parsiblog.com


[ یکشنبه 92/3/12 ] [ 11:25 صبح ] [ فرگل ] [ نظر ]

وقـتـی ...

خواب...

بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد !
تمــــــام شـــده ای !

من ؛
از این منـی ،
که هر لحظه دلتنگِ توست …
مُتنفـــــــــرم !

 

 

 

http://s2.picofile.com/file/7168846020/lovelov.jpg

امــروز
دلــم تنگ دیــروزی است
که میگفتــی :
“فردایــت را می ســـازم …”

این روزها شبیه جودی ابوت شده ام !
برای بابا لنگ درازی می نویسم که این روزها دیگر خودم هم نمیشناسمش . . . !

یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
اگه گفتی من کی ام ؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…

 

 

 

 

http://s2.picofile.com/file/7164877953/asheghi.jpg

چه شباهت متفاوتی بیت ماست ، تو دل شکسته ای ؛ من دلشکسته ام !

مـــن می نویسم
و
تـــــــو
نـــمی خوانی !
امـــــــــــا
مخــاطب که تـــو باشــی…
مدیــــــونم اگر ننـــــــویسم

اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو
حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . .

کاش می شد
دنیا را
تا کرد و گوشه ای گذاشت ،
مثل جانماز مادر !

چه تقدیر بدیست !
من اینجا بی تو می سازم و تو، آنجا با او می سازی…

 

قــیـامـتی سـت !
از لـحـظه ای که زنــگ ِ تــلـفن بـــلـند مـی شـود ..
از جـــا مــی پَـــرم !

تــا لـحـظه ای کـه ..مــثـل ِ هـمـیـشه ..تــــو نـــیـستـی!

 

 

 

در را کـه مــی بـــندی ،
بـــــاد هــــم ..
پــشت ِ خــانـه ات ..
زوزه مــی کــــشد !
مـــن کــــه مـــــنم !

چـراغـانی ِ ستـاره هـاست چـشمـانِ تــو !
و مـن ..
بــــرایِ دلـــــم ..
فــالِ اشـک می گــــــیرم !

”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم

مهم نـیـسـتــ . .
ایــن در بــہ کــدام پاشنــہ مــےچرخــد . . ،
مهم تویــے . .
کــہ نــہ مـ‌ـے آیــے، نــہ مـ‌ـے روـے . . .

آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟

عادت دارم
هَـــر روز
جـــــایِ انگشــــــتانم را از روی شیشــــه یِ مانیتور پاک کنم
آخــــر
نوازش کردن عکـــــس هایَت
عادَت مَن است…

بهش گفتم با من بیا .!. گفت پاهام یخ زده نمیتونم … به پاش سوختم . گرم شد رفت به سوی یکی دیگه !

اولینــــــــــــــ بآر نیستـــ کهــ گریهـــ میکنمــــ…
امـــــآ اولینـــــــــ بآر استـــــــــــــــــ
کهـــ گریهـــ آراممــــــــــ نمیکنــــــــــــــــــــــد

استعداد عجیبی در شکستن داری….
قلب…غرور…پیمان…
استعداد عجیبی در نشستن دارم….
به پای تو…به امید تو…در انتظار تو

 

 


[ شنبه 92/3/11 ] [ 1:38 عصر ] [ فرگل ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

لینک دوستان
امکانات وب
  • یزد
  • خرید بک لینک
  •